دیییی۱۳۸۰

ساخت وبلاگ

نرفتم اردو:///

گفتم من منت باقریو نمیکشم... عوضش سه تا زنگ تو زیر زمین تنها ولو بودم .... زنگ اخرم دوستم اومدو از تنهایی درم آورد...منم براش انشایی که در وصف باقری نوشته بودم وخوندم وکلی خندیدیم:)))اصن دلم خنک شد^_^ بعدم رفتیم بالا ومن یکی یکی ادای معلما رو در آوردم وبچه ها هم وسط کلاس دلشونو گرفته بودن و سعی میکردن نترکن:))) خیلیم بهم خوش گذشت://

پ.ن:«براش توضیح دادم که من سه روزه مامانمو ندیدم.. دیشب تازه وقت کردم بهش بگم که میخوان ببرن بوستان نرگس... بعد خیلیا بودن که با من رضایتنامه و پول آوردن وقبول کرد... اونوقت بمن میگه:«نمیخوام تو یکی رو ببرم..»منم گفتم «چ بهتر!فدای سرم:/!» میدونم شنیدد°_^

خدا ادمو محتاج بعضیا نکنه...آمین!!

امضا:«بهار باقری ؛))»

+مچ دست ام سوخته...اینم از شانس قهوه ای ما:)) 

میگم چرا پاشنه پام همینجوری تیر میکشه://نگو یه تیکه شیشه هنوز مونده بوده تو زخمم...گرچه درش آوردم ولی.... این ماه صفر کی تموم میشه؟!!

ماه می تابید وصدای خنده هایشان دیوانه ام میکرد......
ما را در سایت ماه می تابید وصدای خنده هایشان دیوانه ام میکرد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arayan153 بازدید : 245 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 7:45